جوان
یک نکته در این جا هست که من به شما عرض بکنم . ببینید ، امام حسین در دوران کودکی ، محبوب پیامبر بود ؛ خود او هم پیامبر را بی نهایت دوست می داشت . حضرت شش ، هفت ساله بودند که پیامبر از دنیا رفتند . چهره ی پیامبر ، به صورت خاطره ی بی زوالی در ذهن امام حسین مانده است ، و عشق به پیامبر در دل او هست . بعد خدای متعال ، علی اکبر را به امام حسین می دهد . وقتی این جوان یک خرده بزرگ می شود ، یا به حد بلوغ می رسد ، حضرت می بینند که چهره درست چهره ی پیامبر است ؛ همان قیافه یی که این قدر به او علاقه داشت و این قدر عاشق او بود ، حالا این به جد خودش شبیه شده است . حرف می زند ، صدا شبیه بود ، حالا این به جد خودش شبیه شده است . حرف می زند ، صدا شبیه صدای پیامبر است . حرف زدن شبیه حرف زدن پیامبر است ؛ همان بزرگواری ، همان کرم و همان شرف .
بعد این گونه می فرماید : «کنا اذا اشتقنا الی نبیک نظر ناالیه » ؛ هر وقت که دلمان برای پیامبر تنگ می شد ، به این جوان نگاه می کردیم ؛ اما این جوان هم به میدان رفت . « فصاح و قال یابن سعد قطع الله رحمک کما قطعت رحمی » . بعد نقل می کند که حضرت به میدان رفت و جنگ بسیار شجاعانه یی کرد و عده ی زیادی از افراد دشمن را تار و مار نمود ؛ بعد برگشت و گفت : تشنه هستم . دوباره به طرف میدان رفت . وقتی که اظهار عطش کرد ، حضرت به او فرمودند عزیزم ! یک مقدار دیگر بجنگ ؛ طولی نخواهد کشید که از دست جدت پیامبر سیراب خواهی شد ، وقتی امام حسین این جمله را به علی اکبر فرمود ، علی اکبر در آن لحظه آخر ، صدایش بلند شد و عرض کرد که « یا ابتا علیک السلام » ، پدرم ! خداحافظ . « هذا جدی رسول الله یقرنک السلام » ؛ این جدم پیامبر است که به تو سلام می فرستد . «ویقول عجل القدوم علینا » ؛ می گوید بیا به سمت ما .